سیدمحسن جلالی موسوی
هوای تهران عالی است، باد بهاری می وزد و شانزده روز از اردیبهشت گذشته، آسمان آبی است با لکه های پراکنده ابر. کوه های شمیران با سه تیغ و قله های پوشیده از برف از وسط شهر آشکارا قابل دیدن است. راه به موزه هنرهای معاصر می افتد که در آن آثار هنری ارزشمندی اخیرا به نمایش دوباره گذاشته شده است. و در بین این آثار دو مجسمه از آلبرتو جاکومتی در طبقه ای که ورودی موزه به آن باز می شود، در یک کنج ایستاده اند.
جاکومتی خالق آثار نقاشی و مجسمه سازی بسیاری است و اکثر قریب به اتفاق آثار او پرتره یا هیکل انسان می باشد، اما جاکومتی را برای مجسمه هایی از انسان که نحیف، لاغر، کشیده و بلند است که به آدمکهای چوب کبریتی می ماند می شناسند. این مجسمه حسی از ناآرامی، تشویش، تهی بودن را در بیننده بر می انگیزد. انگار هستی و پیکره او در حال کاستی است و نیستی از همه سو بر آن سایه افکنده است. هنرمند اصیل و واقعی مانند جاکومتی با نبوغ هنری،
حال و هوای انسان مدرن را در قالب هنر مدرن بتصویر می کشد. انسانهای مشاهدگری که تجربه زندگی در روزگار مدرن را داشته اند یا اینکه به واسته مطالعه یا درک اثراتش آن را می شناسند، در درون خود، در هسته مرکزی ادراک و آگاهی خود، این حس را ناآگاهانه یا آگاهانه دارند و با دیدن تجلی این حس در آثار نابغه ای چون جاکومتی که به استادی و نه از راه خرد و منطق که از مسیر هنر و احساس، حال و روز انسان مدرن را بتصویر کشیده، دچار حس ناراحتی، دلشوره، حیرت و بی پناهی می شود. در حقیقت اینجا هنرمند به جایی از هستی و ادراک بیننده اشاره می کند که همین تشویش، دلشوره، حیرت و ناآرامی در آن جاگرفتن است.
اینجا بسیار بجاست به فصل گواهی هنر از کتاب انسان خردگریز نوشته ویلیام بارت سری بزنیم و به جایی که صحبتی از این حال و روز انسان به آثار جاکومتی می پردازد نظری بیافکنیم:
“به اندازه کافی به ِ صورت طبیعی، این قهرمان گمنام همه جا در معرض نیستی است. هنگامی که، به تصادف یا سرنوشت، ما در یک وضعیت شدید میافتیم -یکی که، در سمت دور از چیزی که طبیعی، عادی، پذیرفته شده، سنتی، مخافظت شده است- ما بوسیله پوچی تهدید و تحدید میشویم، قطعیت به اصطلاح دنیای واقعی زیر فشار وضعیت ما تبخیر می شود. هستی ما خودش را بعنوان بسیار زیاد متخلخلتر، بسیار کم مادیتر از چیزی که ما فکر کرد بودیم، مانند آن چهرههای بشری رمز نگاری شده در مجسمه مدرن است که پر از سوراخها یا شکافها هستند. نیستی، در واقع، یکی از زمینههای اصلی در هنر و ادبیات مدرن تبدیل شده است؛ چه بصورت مستقیم اینگونه نامگذاری شود یا تنها از طریق اثری بهصورت محیط که در آن چهرههای بشری میزییند، حرکت میکنند، و هستیشان را دارند و سرگردان میشوند. ما به یاد هیکلهای دراز و کاسته شده مجسمه ساز جاکومتی می افتیم هیکلهایی، که به نظر میرسد ب وسیله پوچی اطراف مورد هجوم قرارگرفته اند.”
کم نیستند بینندگانی که با مشاهده آثار مدرن دچار بهت و حیرت می شوند یا چنان، آن را دور از قالبهای مالوف و شناخته شده خود از زیبایی شناسی می یابند که اگر ادب را رعایت کنند با پوزخندی از کنار آنها می گذرند. ناگفته نماند که دسته ای هم از این بینندگان از دیدن آثار مدرن هنرمندان واقعی و نابغه ای چون جاکومتی خشمگین می گردند. عجب اینکه این بینندگان تنها در بین مردم عادی و ناآگاه از مکاتب هنری و اصول زیبایی شناختی نیستند بلکه در بین متخصصان درسخوانده و صاحبان قلم و تیریبون نیز یافت می شوند.
نقطه مقابل دسته دیگری هستند از کاسبان و دلالان و سوداگران آثار هنری که بی توجه به ریشه های هنر مدرن و بستر آن، با تشویق هنرمندان جوان و با استعداد به تقلید از بعضی نشانه ها و ظواهر هنر مدرن و در سایه تبلیغ تقدس هنر مدرن و نفی هنر بومی و ملی، فضایی را ساخته اند که از آن نه خلاقیت و نبوغ که آثاری گنگ و بی احساس پدید می آیند.
جاکومتی یک هنرمند نابغه، پرتلاش و کار آزموده بود که چون در زمان مدرن می زیست، حال و هوای حقیقی انسان دوره مدرن را به خوبی در آثارش بنمایش می گذاشت. از اینرو آثارش ماندگار و ارزشمند است که در جرگه آثار مدرن دسته بندی می شود. و ما نیک بختیم که در آثاری چنین اصیل و گرانبها را در گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران می یابیم.