حماسه قلندارن

داستان حماسه قلندران یا “ملحمه الحرافیش” نامی که آفریننده آن، نویسنده و ادیب والامقام و بزرگ مصری، نجیب محفوظ بر آن نهاده است، داستانی از رنجها و آرزوهای باشندگان محله فرودستی است درقاهره که در طول ده نسل از پی هم رخ می دهد.  نویسنده چیره دست مصری درهمان چند جمله نخست تصویر این رنجها و آرزوها  را در لوحی زیبا به خواننده می نمایاند. این داستان زندگی انسانهای واقعی و باورپذیر است. او که بر فلسفه وبویژه فلسفه هستی گرا یا اگزیستانسیالیسم احاطه دارد، هستی انسان را با تمام سستی و نیرومندیهایش، وسوسه ها و زیاده خواهی هایش، از خود گذشتگی و نیکوییهایش و جبر و اختیارش در شرایط گوناگون در خلال زندگیی ملموس و باورپذیر در برابر چشم خواننده به نمایش در می آورد. چنان خواننده در مسیر پرپیچ و خم داستان در پی قهرمانان آن مشتاقانه ره می پوید که انگار نه خواننده که خود باشنده آن محله است و گواهی بر آنچه می گذرد.

وقتی در مصاحبه ای از جمع دست اندرکاران مجموعه سریالی حرافیش با حضور نجیب محفوظ، برنده جایزه نوبل ادبی سال ۱۹۸۸، از احمد مظهر هنرمند فقید سینمای مصر درباره معنی کلمه حرافیش سوال می شود،  او می گوید، به ترکی حرافیش- حاره و فیش- به معنای بدون محله است…و طبعا کسانی که محله ندارند دلالت برهمان معنی صعالیک را دارند… نمی دانم آیا حرافیش در فرهنگ لغت است یا نه. و اینجا نجیب محفوظ رو به او می کند و در پاسخ می گوید: نه موجود نیست.

 احمد مظهر می گوید: موجود نیست نه؟

 نجیب محفوظ: همانا این کلمه عامیانه است.

درادامه در برابر درخواست مصاحبه کننده به باز کردن موضوع، احمد مظهر می گوید: همان صعالیک، فرودستان و ساده زیستان  قوم.

این داستان در کنار جریان پویای زندگی انسانهایی که پا بر زمین دارند، پر است از رازها و رمزهای عرفانی و تصوف و اشارات باطنی. قهرمانهای این داستان در کشاکش سختیهای بیرونی و قلیانات درونی، چه بسیار که با آنچه به دلشان می افتد و آن را الهام آسمانی می دانند، انگیزه و شوری  می یابند که به اراده خویش مصیر و مسیر زندگی را زیر و زبر می نماید. این همان چیزی است که کم و بیش در اندیشه فیلسوفان مکتب هستی گرایی مشترکا دیده می شود.

دیگر جلوه بارز از فلسفه هستی گرا که به ظرافت نجیب محفوظ، نویسنده ای که به حق نه تنها شهره عالم ادب عرب معاصر است، بلکه تعظیم و تکریم ادیبان دیگر زبان ها را برانگیخته، درپیش چشم خواننده می آورد و طعم آن را به او می چشاند، معنی زندگی در کنار مرگ می باشد. جایی که داستان در آن درجریان است در کنار گورستانی قراردارد. اینجا زندگی با مرگ معنی می یابد و مرگ نه دربرابر زندگی، که ارزش دهند به آن است.

در داستان حرافیش، میدانی که در برابر تکیه است، نشستگاه قهرمانانی می باشد که گوش به سرودهای خلوت گزیدگان در آن می دهند، و دروازه های الهام و جلوه های آسمانی را در برابرشان باز می یابند. می شود گفت که تکیه در این داستان همان معنی را به ذهن خواننده می اندازد، که خانقاه. اما سرودها، پر رمز و رازند و زبان آن زبان عربی نیست. نویسنده نابغه، از تک بیتهای غزلهای فارسی حافظ شیراز، با علم اینکه خواننده عرب معمولی آن را نمی داند، استفاده کرده است و اینگونه پیچیدگی و رمز و راز آلودگی سرودها را به خواننده تلقین نموده. جالب اینکه گزینش بیتها و سیر داستان، اما، آگاهی تمام نجیب محفوظ را بر معنی آن بیتها می رساند.

زاویه، مکانی دیگر در این داستان است. زاویه منبع و چشمه نیکی و نیکویی می باشد. زاویه جایی است که کودکان می آموزند و بزرگان در چشمه زلال معنویت جاری در آن، روح خویش را می شویند. زاویه همان مسجد محله است که منبر ندارد و مردم محله در آن نماز یومیه را می گزارند. آموزش قرآن و دیگر دانشهای مفید در زاویه صورت می پذیرد.

این محله، ماننده همه محله های واقعی انسانها، علاوه بر تکیه و زاویه، باده فروشی، قمارخانه، حشیش کش خانه و زنان و مردان ناپاک دامن نیز دارد.

کشمش بین قلدران و سرشناسان با قلندران و تهیدستان وجه اساسی دیگر این داستان است. قلندرانی که آرزوی دادگستری و برابری دارند، و قلدران و سرشناسان و صاحب منصبانی که زیاده خواهیشان، قلندران را از بهرمندی از کمینه های یک زندگی، محروم می سازند.

نجیب محفوظ استادانه، داستان را با رویدادهایی پویا و پر کشش راه بری می کند و درکنار آن و در رابطه با آن به ژرف ترین احساسات شخصیتهای داستان وارد می شود، و آن را آشکارا در برابر دیدگان خواننده قرار می دهد. شخصیتهای داستان پی در پی درگیر رویدادهای نفس گیرند و در درون در بین گزینه های مختلف دست و پا می زنند. ضعفهایشان، آنان را یک آن فرو نمی گذارد و آرزوهایشان یک دم از خاطرشان نمی رود و عهدی که با عاشور ناجی اولین این نسل آغاز شد، مدام بر گردنشان است. و هر که عهد بشکند، نفرین شکستن عهد، که همان دادگستری برای قلندران و پشتیبانی از آنان دربرابر قلدری و زیاده خواهی قلدران و سرشناسان و صاحب منصبان است، گریبانش را می گیرد.

اشتراک گذاری :