من

شب از من می‌پرسد که کیستم من راز دلشوره ژرف سیاه اویم من سکوت سرکش اویم به سکون درونم قانع شدم و قلب دچار گمان است. و اینجا شریکی ماندم گوش می‌دهم و قرن‌ها از من پرسید من چه کسی هستم؟ و باد از من پرسید من کیستم من جانی سرگردان اویم که زمان را نمی‌شناسم من مانند او در بی‌مکانم همچنان راه می‌پیماییم و پایانی نیست همچنان می‌گذریم  و بقایی نیست پس و اگر به پیچ برسیم گمان می‌کنیم آن پایان بدبختی است ...

نازك الملائكة

مترجم سید محسن جلالی موسوی

شاعر عراقی

... چون به سرزمین پهناور برسم و روزگار از من می‌پرسد من کیستم من مانند او ستمگری هستم که روزگاران را درهم می پیچم و باز به آنها مجال برآمدن می دهم من گذشتة دور را خلق می‌کنم از فتنه آرزوی زندگیی آسوده و برخوردار و من باز به خاکش می‌سپارم تا برای خود دیروزی نو بسازم فردای آن یخ بسته است خویشتن خویش پرسید من کیستم من مثل آن سرگردانی خیره شده به تاریکی هستم هیچ چیز به من آرامش نمی‌بخشد همچنان می‌پرسم و پاسخ همچنان سراب آن را خواهد پوشاند و من همچنان آن را نزدیک می‌شمارم و اگر به آن برسم آب می شود و پنهان و ناپیدا می‌گردد.

ترجمه: سیدمحسن جلالی موسوی

نازك الملائكة

شاعر عراقی